دل نوشته

من دلتنگ هستم اما تو بی خبر از من

دل نوشته

من دلتنگ هستم اما تو بی خبر از من

خدایا از تو ممنونم

خدایا از تو شاکرم که به من این همه لطف داشتی و داری 

با این همه بدی که من کردم تو باز هم تکیه گاه منی 

هنوزم دوستم داشتی 

هنوزم به در و دل من گوش میدی 

هنوز سنگ صبورمی 

اگه من بنده بدی باشم و ازت دور باشم 

خیلی ها در عوض به تو نزدیکند  

اما اگه تو از من رو برگردونی و ازم دور بشی و ترکم کنی 

خودت بگو اونوقت کیه که من بتونم باهاش رابطه داشته باشم 

پس تو منو ترک نکن 

تو بی من بی نیازی 

ولی من بدون تو هیچ چیز نیستم 

 

خدایا از تو ممنونم 

 

گام اول برای رسیدن به عشقم رو برداشتم و به دانشگاه راه یافتم 

خدایا تا اینجا تو بودی که حالا من اینجا تونست بایستم 

از این به بعد هم باید باشی تا من بتونم قدم های بعدی رو بردارم 

 حالا به کمکت بیش از پیش نیاز دارم تا بتونم واست بنده خوی باشم 

کمکم کن  و بزار بهش برسم چون هرکی ندونه تو خوب میدونی که واقع دوسش دارم 

نگو که نفهمیدی وقتی چند روز پیش من دیدمش چجوری دلم لرزید

نگو یادت نیست که خودمو به اب و اتیش زدم واسه یه لحظه دیدنش 

نگو نمدونی که من چشم به راهشم 

پس منو بهش برسون 

خدا

تو به من خندیدی

تو به من خندیدی

و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه ی همسایه

سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان رده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز

سالها هست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان

غرق این پندارم

که چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت؟؟؟

تکیه بر باد

به خیالم که تو دنیا واسه تو عزیزترینم
آسمونها زیر پامه اگه با تو رو زمینم
به خیالم که تو با من یه همیشه آشنایی
به خیالم که تو با من دیگه از همه جدایی
من هنوزم نگرانم که تو حرفامو ندونی
این دیگه یه التماسه من میخوام بیای بمونی
من و تو چه بی کسیم وقتی تکیمون به باده
بد و خوب زندگی منو دست گریه داده
ای عزیز هم قبیله , با تو از یه سرزمینم
تا به فردای دوباره , با تو هم قسم ترینم
من هنوزم نگرانم که تو حرفامو ندونی
این دیگه یه التماسه من میخوام بیای بمونی
بد و خوبمون یکی , دست تو تو دست من بود
خواهش هر نفسم با تو همصدا شدن بود
با تو همقصه ی دردم , همصداتر از همیشه
دو تا همخون قدیمی , از یه خاکیم و یه ریشه
من هنوزم نگرانم که تو حرفامو ندونی
این دیگه یه التماسه من میخوام بیای بمونی 

 

به قلم ایرج رزمجو

اواره

چنان در خود گرفتارم
که سکه ست از تو بازارم
چه بد مستی ز من سرزد
که رونق رفته از کارم
نه میری از سرم بیرون
نه خوشحالم تو رو دارم
چنان در خود به گردانم
که افتد از نفس جانم
چنان افتان و خیزانم
به باغ برگ ریزانم
که غرق اشک ریزانم
به دوری از عزیزانم
تو را قسم به قرآنم
گمم کن در پی عالم
چنان در عشق تو گیرم
که من بی جرم و تقصیرم
چنان در عشق تو گیرم
که من بی جرم و تقصیرم
به تیر غیب دلگیرم
چو سرو ایستاده میمیرم
چنان از جان و دل سیرم
که دل را پس نمی گیرم
چنین بیچاره ی خویشم
که دل هم رفته از پیشم
سپهسالار عاشق کش
تویی در مذهب و کیشم
چنان از اصل خود دورم
که من آواره مشهورم
حرام نسل مجبورم
در این ظلمت چه پرنورم
چنان در عشق تو گیرم
که من بی جرم و تقصیرم

چه احساسی به من داری

میون این همه دوستت دارم هایی که واسه تو سرودم 

میون این همه دلتنگی های من برای تو 

میون این همه اشکی که از ابری چشمام واسه تو بارید 

میون این همه انتظار  

میون این همه غروب های دلگیر 

میون این همه دلواپسی 

میون این همه عشق  

تو بگو چه احساسی به من داری