دل نوشته

من دلتنگ هستم اما تو بی خبر از من

دل نوشته

من دلتنگ هستم اما تو بی خبر از من

باید

روز باید باشد

تا که شب جرات عریان بیند

سرو می باید بود

تا به ان سو برسد محور دید

نعره سر باید داد

تا شود کر به صدای من و تو

خیره سر باید شد

تا شود رسم به خون لاله ی ما

مرگ می باید کشت

تا نمیرد گل سرخ

ترس باید افکند

تا نینداخت ز وحشت پرچم

دل خونین باید

تا خیانت نشود قالب روح

از شب اما باید

ترس را پس زد و رفت

باید افتاد به راه

تا به نور شب و سیاهی شکند

باید اهسته و پیوسته قدم ثابت کرد

تا نلرزاند دل این شب سرد 

 

به قلم خودم 

تقدیم به  

تمام نا تمام من

بی خودی

 بی خودی فصل تو و من

  

به قلم خودم برای کسی که احساس میکنم بهش مدیونم و تا ابد عاشقش میمونم

میگذره از روی اجبار

بیا و قاب نگاتو

از تو کنج طاقچه بردار

 

یا بیا بشکن سکوتو

بزار این دل جون بگیره

یا برو واسه همیشه

تا که جسمم هم بمیره

 

این دل بی کسو کارو

بی خودی دادم به دستت

چقدر من به تو گفتم

دیدی دل اونم شکستت

 

فکر بخشیدن اونو

تو بریز دور از تو کلت

تو باید بشکنی هر بار

اینم از اخر قصت

خاکستر من

یک نفس مانده به خاکستر من
همه زندگیم شب شده بود
یک قدم مانده از این زرد بهار
عشق تو راه مرا سد شده بود

من شدم نبودن من
من شدم قصه پاییز
من شدم بی تو و از تو
توی اوج گریه لبریز 


به قلم خودم

تقدیم به همونی که تمنای وجودش منو خم میکنه

باران

ابرا گریه میکنن داره بارون میزنه
من اینو خوب میدونم که وقت رفتنه 


من باید بگذرم از تو تو باید رد بشی از من
مثل شرشر بارون میریزیم اشک وقت رفتن 


دیگه هیچ پلی نمونده میون قلب تو و من
لبامون سردن و کم نور با صدات طلسمو بشکن 


تو دلم یه حس تازست واسه خاطر جداییمون
نمیرسه به اسمون دیگه صدای هم صداییمون
 

داره بارون میزنه چیکه چیکه نم نم و نم نم  
با صدای پای پاییز میشکنه قلبم 

به قلم خودم 

تقدیم به تمام هستیم 

 

توقع

از تو که از من بهتری

از عشق من بی خبری

گلایه ای ندارم 

 

از تو ی عاشق کش خوب

از این دوتا چشم حسود

توقعی ندارم 

 

توقعی ندارم بپرسی از من حالی

جویای عشقم باشی

بیای به این حوالی 

 

حوالی دل من بی عشق ممنوع تابلوست

نیا که دستگیر میشی

شما که عاشق نیستی مجوزی نداری

 

 

به قلم خودم تقدیم به همه دنیام