دل نوشته

من دلتنگ هستم اما تو بی خبر از من

دل نوشته

من دلتنگ هستم اما تو بی خبر از من

بدون تو

لحظه های سرد و خاکستری من 

بدون تو بیرنگ 

کم سو 

کاش بودی 

رنگین کمانی نیست 

زلف پریشان است

اه که دلگیرن این روزها

اه که دلگیرن این روزها 

همه در فکر  

در انتظار 

التهاب 

همه و همه  

در فکر اینده 

و پیشایندی که تو تقدیرمه 

دلگیرم 

از خودم 

که چرا حالا اینجا باید باشم 

در حالی که بالاتر جا واسه من بوده و هست 

اما حالا به دردی مبتلا شدم که دوا و دکتر ناچارن در بربرش 

درمونش تویی 

تویی که میتونی بهم ارامش بدی 

چیزی که خیلی وقته قربانی دل اشفتگیهام شده 

شاید هنوزم باورش نداری 

اخه مگه میشه  

من که صادقانه بهت همه چیز رو گفتم 

وقتی دیدمت محو زیباییت شدم 

سالگردی که برام تداعی میکرد روز های اولی رو که مهرت تو دلم خونه کرد 

الان داره یک سال از اون روزها میگذره 

روز هایی که من تو فکرت بودم اما تو نمیدونستی 

اون وقتایی که شده بودی رویام اما خودت بی خبر بودی

ای مرهم دست تو لباسم

ای تو اشنای نا شناسم 

ای مرهم دست تو لباسم 

دیوار شبم شکسته از تو 

از ظلمت شب نمی هراسم 

 

خودت بودی و میدی که چطور واسه یه لحظه دیدنت بال بال میزدم 

مرسی

مرسی از تو که به من این همه لطف داشت 

وقتی دیدمت داشتم بال در میاوردم 

بازم ازتشکر مینم 

همش در تکاو بودم تا به یه بهانه ای ببینمت یا جلوت ظاهر بشم 

اون لحظه که چشم تو چشم شدیم داشتم دیوونه میشدم 

به قول خودت دیوووووووووووووووووووونه

خاکستری

 

به انتظار فصل تو


تمام فصل ها گذشت


چه یأس بی نهایتی


ندیم من بود

 

 

فصل بد خاکستری


تسلیم و بی صدا گذشت


چه قلب بی سخاوتی


 حریم من بود