دل نوشته

من دلتنگ هستم اما تو بی خبر از من

دل نوشته

من دلتنگ هستم اما تو بی خبر از من

حتی خودم هم از خودم توقعی ندارم

تا کی ؟ 

چند سال دیگه ؟ 

واقعا مشخص نیست ؟

۱۸ سال تنهایی بس نیست ؟ 

 

کی جواب درد بی درمون پیدا میشه ؟

کی میشه کجا میشه که من اروم بگیرم ؟ 

 

سوال بی جواب اینجاست 

تنهایی تا کی ؟ 

واقعا سخته که 18 سال دورت شلوغ باشه  

واقعا سخته 18 سال  

سخته 18 سال از عمرت بگذه  

این 18 سال دورت شلوغ باشه 

اما 

احساس تنهایی کنی 

 

واقعا سخته نداشتن احساس ارامش 

حتی تو کانون گرم خانواده 

گرچه معنی عبارت " کانون گرم خانواده" رو نفهمیدم 

عبارته غریبیه 

18 سال   

سخته 18 سال نمک رو زخمت پاشیده بشه  

نمیدونم چند وقت دیگه باید تحمل کنم 

ای کاش کسی پیدا میشد که میفهمید حرف دلم رو 

گرچه این حرف نیست 

یه درده  

دیگه حتی خودم هم از خودم توقعی ندارم 

گرچه دیگران توقع خیلی چیزها رو دارند 

اما چطور میتونم براورده کنم 

تا کی ؟ 

دل هیشکی مثل من غربت اینجا رو نداره 

دیگه حرفای علاقه همه مردن تو دلم 

مثل گنجیشکای بی لونه و بی جای محله 

دیگه هیچ جا تو درختا جای من نیست که برم 

 

ارامشم شده شنیدن و زمزمه کردن ترانه های دلخواهم 

فقط همین

تندیس

تویی تکرار من بی شک

من از تو سر نخواهم رفت

چه غم یارانه رفتی تو

من این گونه نخواهم رفت

تویی تکرار بی اندازه واژه

که احساسی به زیبایی غم داری

مرا در خویش تن گم کرده ای جانا

و میدانم مرا با خویش کم داری

تو تکراری و من انکار تکرار

کمی از من شکستن دست بردار

کمی خود را ببین گم کرده بی من

که خود را کرده ام وقف تو چون تن

من از تو سر نخواهم رفت

اگر چه با منی هر لحظه هر جا

تو فریاد منی ای سر به دامن

تو تندیس منی تا هست دنیا 

به قلم خودم 

تمام نا تمامی نیست