به سر هوای عاشقی هست و به در نمیشود
به دل عذاب دوریت هست و به سر نمیشود
ز باغ بی بهار ما خزان گذر نمیکند
به باغ بی برگی ما غمت ثمر نمیشود
نمیشود برای دل از غم دوریت سرود
که از شکستن دلم دلت خبر نمی شود
راه رسیدن به تو به من خبر نمیدهد
برای پای در سفر ، سفر ، سفر نمیشود
به قلم خودم تقدیم به
تمام نا تمام من