از من نخواه فراموشت کنم در حالی که تازه به یادت افتادم
نه میخوام نه میتونم به تو فکر نکنم
کسی خودش رو فراموش نمیکنه
شاید بتونم ازت بگذرم
شاید بتونم...
بغض...
گریه...
حسرت...
اه...
دلشوره...
کلافگی...
تحمل نمیکنم
میام دنبالت دوباره
شاید بتونم ازت بگذرم
اما فراموش کردنت مثل براورده شدن ارزوهایم محال است
تو ارزوی منی
رویای شبانه ام
نیستی
نیستی...
نیستی که ببینی چه معصومانه اشک میسرایم
نیستی که ببینی دلم خونینی به زمین افتاده
اشکالود لبخند میزنم
روزگارم طعم گریه است
شبانه سر میکشم
جام تلخ دلگرفتگی را
بی چون و چرا
حصار سرد دوری در جانم رخنه کرده
دلم ناگفته ها دارد اما
چه حاصل و سود
نمیتوانم فریاد کنم
تو دل میمونه
میشه عقده
و اینگونه است که اشک جاری میشود
این روزا انگار تنهایی اپی دیم شدی ... تو هم که مبتلایی ...
مرسی سر زدی :)
من چند وقتى هست که مبتلا هستم
سلام از این که به وبلاگم سر زدی ممنونم وبلاگت قشنگه بعدا در باره مطالب وبلاگت نظر می دم وقتی خوندمشون
فعلا بای
وبلاگ خیلی قشنگی داری خیلی خوشحالم از اینکه وب به این خوبی رو پیدا کردم
منم تازه شروع کردم
منتظرم که بیای و نظر بدی