دل نوشته

من دلتنگ هستم اما تو بی خبر از من

دل نوشته

من دلتنگ هستم اما تو بی خبر از من

ایجاز

ایجاز شاعرانه ی چشم تو تا کنون 

مارا کشانده است به اعجازی از جنون 

هر روز در هوای تو پرواز میکنیم  

هر روز میشویم چو خورشید سرنگون 

تا استین به قصد تو بالا زدیم ؛ شد 

شمشیر های تشنه به خون از کمر برون 

باید امید هرچه فرج را به گور برد 

بیهوده میبری دل ما را ستون ستون 

این شعر هم  , ردیف غزل های چشم توست 

زخمی نزن که قافیه افتد به خاک و خون

من و ساعت

وای بر من  

لحظه هام داره تموم میشه  

این رو صدای تیک تیک ساعت میگه 

میگه بجنب 

دست به کار شو 

داره دیر میشه 

هر چی بیشتر میگذره 

دلشورم بیشتر میشه 

خودش که گم شده 

ساعت هم میخواد اون مال من بشه  

ولی ... 

من و ساعت  

دو هستیم در برابر چندین و چند  

یه مبارزه نا برابر 

من و ساعت 

برابر 

این همه

دیروز پر از نفرت ازم گذشت

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 

باید چی رو شکر کنم ؟ 

این که هر کس به خودش اجازه میده هرچی از دهنش بیرون اومد به من بگه؟ 

این که هیچ کجا هیچ جایی ندارم ؟ 

این که هیچ کس منتظرم نیست ؟ 

حتی ازراییل هم انتظار منو نداره 

تو جهنمت هم احساس غریبی میکنم 

اونجا هم جایی واسه من نیست 

اصلا وایسا یه لحظه 

هیچ کاری انجام نده 

با تو ام 

منو نگاه کن 

روتو برنگردون 

فقط واسه چند لحظه به من گوش کن 

جهنم چه جور جاییه ؟ 

یه جا که ادم  

زجر بکشه و نتونه کاری کنه 

من روی همین زمینت 

زجر میکشم و نمیتونم کاری کنم دست کم اونجا میشه از درد فریاد کشید 

اما من باید همه چیز رو تو خودم بریزم  

فریاد هم از درد نمیتونم بکشم  

فقط و فقط  

درد کشیدن 

دیروز چی به سرم اومد 

فقط خودت میدونی چی شد دیروز 

دیروز لعنتی 

اصلا به من گوش میدی ؟ 

حواست به من هم هست ؟ 

اصلا از وجودم با خبری ؟ 

دیروز دیروز و دیروز 

همش یه کابوس بود 

کابوس کابوس و کابوس 

دیروز بود  

که یه عوضی هرچی خواست از دهنش انداخت بیرون 

و من 

و من ... 

هیچ کاری نتونستم بکنم 

فقط تونستم بشنوم و تحمل کنم 

یه اشغال  

هر چی خواست و نخواست به من گفت 

من فقط تونستم تماشا کنم 

همون کثافت  

منو مجبور به انجام کاری کرد که اصل دوست نداشتم 

نمازم رو هم دیروز با تنفر از ... خوندم 

... تو همین سه نقطه (...) یه دنیا جا میگیره 

یه دنیا که من یه ذره جاش رو هم واسه خودم نمیبینم 

ای کاش جای بود که حداقل بتونم دلتنگیم رو توش سر بدم 

بتونم یه دل سیر گریه کنم 

احساس تنفر تک تک سلول هام رو پر کرده 

همه وجودم رو فرا گرفته 

نمیتونم نمیتونم خدا چقد زجر یکم ارامش هم بده  

من اغز اول ته خطم رو خوندم 

اخر داستان مثل اولش تلخه تلخه 

سخته از اول اخر داستانت رو بدونی 

بدونی از اول هیچ چییزی نبودی 

بدونی که اخرش هم هیچ چیزی نیست 

جز یه پست بی عرضه  

که هرکی  

هر حیوونی  

هر جور که بخواد میتونه باهات رفتار کنه 

سخته که از اول بازنده باشی 

باور کن خدا  

ولی الان یه ارزو دارم 

اونی که میخواهم رو حد اقل بهم بده 

دسته کم بزار بعد 17 سال یکم به ارامش برسم 

هیچ چیز از هیچ کس کم نمیشه اگه اون هم منو دوست داشته باشه 

بزار اغوش گرمش واسه من باشه  

بزار که بتونم یه زندگی راحت رو بتونم واسش فراهم کنم 

پر از ارامش 

پرز عشق 

حالا با تو هستم 

تویی که تموم دنیامی 

خودت رو به اون راه نزن  

میدونم که میدونی 

خودت هم خوب میدونی با تو هستم 

به همین سادگی دوست دارم 

خدا کمکم کن بهش برسم  

دست کم این یه بار رو با من باش

هیچکی نمیتونه بفهمه اغوش تو میتونه

همیشه تو این فکر بودم که میشه یه روز از تنهایی در بیام 

نمیتونم افکارم رو متمرکز کنم واسه نوشتن توی این همه شلوغی 

 این همه سر و صدا  

هر کس با یه نفره  

اما من 

منه تنها 

غریبونه اینجا هستم 

از ترس
بغضم رو نگه داشتم 

یه گوشه تک و تنها دارم دلتنگی هام رو سر میکنم 

یه گوشه توی شلوغی 

از همه بدم میاد 

از همه 

همه

همه و همه 

همه چیز 

دلم میخواد گریه کنم اما میترسم 

اغوش میخوام واسه گریه 

یه اغوش که بتونم دلتنگیهام رو توش جار بزنم 

اما ... 

از خدامه که اغوش گرم تو میزبان گریه هام بشه 

میخوام بفهمی واسه تو این همه دلتنگم 

دلشورم به خاطر توست 

اما تو ... 

هیچکی نمیتونه بفهمه که زوالم از چیه 

اشکام 

دلتنگیم 

گوشه گیریم  

تنهاییم 

هیچکی نمیتونه بفهمه 

همش واس خاطر توست 

هیچکی نمیتونه بفهمه اغوش تو میتونه