دل نوشته

من دلتنگ هستم اما تو بی خبر از من

دل نوشته

من دلتنگ هستم اما تو بی خبر از من

کمی با من مدارا کن

کمی با من مدارا کن کمی با من مدارا کن
که خود را با تو بشناسم من گم را تو پیدا کن

تو را از شب جدا کردم تو را از قصه آوردم
نمی شد با تو بد باشم نمی شد از تو برگردم

نه از برگم نه از جنگل نه از باران نه از شبنم
نه آن تعمیدی رودم نه آن مریم ترین مریم

منم همسقف دیروزی که عطر خانگی دارد
که دستان تو را باید به شام سفره بسپارد

کمی به من مدارا کن کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن من گم را تو پیدا کن

اگر سختم اگر دشوار اگر سیل مصیبت وار
اگر تلخم اگر بیمار منم از عشق تو بسیار

منم هم خون و هم گریه که بغضش را به دریا داد
که از اوج پریدن ها بر این ویرانه ها افتاد

کمی به من مدارا کن کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن من گم را تو پیدا کن


به قلم شهیار قنبری

خودی

باز باید از چشم تو ترسید


باز باید در عطر تو پیچید


باز هم باید بیخودی لرزید


باز باید یک نفس رقصید

پرنده مهاجر

ای پرنده مهاجر، ای پر از شهوت رفتن
فاصله قد یه دنیاست، بین دنیای تو با من
تو رفیق شاپرک ها، من تو فکر گلمونم
تو پی عطر گل سرخ، من حریص بوی نونم
دنیای تو بی نهایت همه جاش مهمونی نور
دنیای من یه کف دست روی سقف سرد یک گور
من دارم تو آدمک ها می میرم، تو برام از پریا قصه میگی
من توی پیله وحشت می پوسم، برام از خنده چرا قصه میگی
کوچه پس کوچه خاکی، در و دیوار شکسته
آدمای روستایی، با پاهای پینه بسته
پیش تو یه عکس تازه است واسه آلبوم قدیمی
یا شنیدن یه قصه است از یه عاشق قدیمی
برای من زندگی اینه، پر وسوسه پر غم
یا مثل نفس کشیدن ، پر لذت دمادم
ای پرنده مهاجر، ای همه شوق پریدن
خستگی یه کوله باره، روی رخوت تن من
مثل یک پلنگ زخمی پر وحشته نگاهم
می میرم اما هنوزم دنبال یه جون پناهم
نباید مثل یه سایه، زیر پاها زنده باشیم
مثل چتر خورشید باید روی برج دنیا واشیم

تکیه بر باد

به خیالم که تو دنیا واسه تو عزیزترینم
آسمونها زیر پامه اگه با تو رو زمینم
به خیالم که تو با من یه همیشه آشنایی
به خیالم که تو با من دیگه از همه جدایی
من هنوزم نگرانم که تو حرفامو ندونی
این دیگه یه التماسه من میخوام بیای بمونی
من و تو چه بی کسیم وقتی تکیمون به باده
بد و خوب زندگی منو دست گریه داده
ای عزیز هم قبیله , با تو از یه سرزمینم
تا به فردای دوباره , با تو هم قسم ترینم
من هنوزم نگرانم که تو حرفامو ندونی
این دیگه یه التماسه من میخوام بیای بمونی
بد و خوبمون یکی , دست تو تو دست من بود
خواهش هر نفسم با تو همصدا شدن بود
با تو همقصه ی دردم , همصداتر از همیشه
دو تا همخون قدیمی , از یه خاکیم و یه ریشه
من هنوزم نگرانم که تو حرفامو ندونی
این دیگه یه التماسه من میخوام بیای بمونی 

 

به قلم ایرج رزمجو

اواره

چنان در خود گرفتارم
که سکه ست از تو بازارم
چه بد مستی ز من سرزد
که رونق رفته از کارم
نه میری از سرم بیرون
نه خوشحالم تو رو دارم
چنان در خود به گردانم
که افتد از نفس جانم
چنان افتان و خیزانم
به باغ برگ ریزانم
که غرق اشک ریزانم
به دوری از عزیزانم
تو را قسم به قرآنم
گمم کن در پی عالم
چنان در عشق تو گیرم
که من بی جرم و تقصیرم
چنان در عشق تو گیرم
که من بی جرم و تقصیرم
به تیر غیب دلگیرم
چو سرو ایستاده میمیرم
چنان از جان و دل سیرم
که دل را پس نمی گیرم
چنین بیچاره ی خویشم
که دل هم رفته از پیشم
سپهسالار عاشق کش
تویی در مذهب و کیشم
چنان از اصل خود دورم
که من آواره مشهورم
حرام نسل مجبورم
در این ظلمت چه پرنورم
چنان در عشق تو گیرم
که من بی جرم و تقصیرم